روایت عجیب هُما روستا از اولین همکاری با سمندریان
گاهی پشت صحنه زارزار گریه میکردم و میگفتم: «این دیگر کیست؟! من با چه کسی ازدواج کردهام؟! این اصلا سمندریان دیگری است!»
به گزارش «پیامدنیوز»، هما روستا متولد چهارم مهر ۱۳۲۳ بعد از مدتی مبارزه با بیماری در آمریکا در سال ۱۳۹۴ درست در روز تولد خود درگذشت و پیکر او مدتی بعد به ایران آمد تا در کنار همسرش، حمید سمندریان در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) به آرامش برسد.
به مناسبت در سالروز تولد و درگذشت او بخشی از گفتگوی هما روستا در شماره ششم مجله پاراگراف را که به چالشهای همکاری با مرحوم حمید سمندریان و ماجرای تغییر شغلشان اشاره داشته را میخوانید.
چالشهای اولین همکاری با سمندریان
*اوایل ازدواجم، نمایشنامه «بازی استریندبرگ» نوشته فریدریش دورنمات را ترجمه کردم و به عنوان دستیار کارگردان کنار سمندریان قرار گرفتم. فخری خوروش، محمد علی کشاورز و اسماعیل شنگله بازیگران نمایش بودند. فخری خوروش به دلایلی ازگروه کنار رفت و قرار شد آذرفخر با ما همکاری کند، اما، چون در تلویزیون ضبط داشت با تاخیر به گروه پیوست؛ بنابراین در تمرینات گروه، نقش «آلیس» را من روخوانی میکردم تا بازیگران دیگر به تمرین ادامه دهند.
*من فارسی را بد میخواندم و سمندریان که در کار خیلی جدی بود، سرم داد میکشید. من هم شوکه میشدم و میگفتم آخه قرار نیست که من این نقش را بازی کنم؛ دارم کمک میکنم. سمندریان هم میگفت: «یک بازیگر حتی اگر بخواهد سوفله هم بکند، باید درست بخواند، مایه بگذارد و انرژی مصرف کند.» و من بغض میکردم. به تمرینها ادامه دادیم و من تمام انرژیام را برای درست خواندن نقش به کار بستم.
گریههای بیامان هُما در پشت صحنه
*یک روز سر تمرین شنگله و کشاورز به سمندریان پیشنهاد کردند که در اجرای صحنه نقش آلیس را من بازی کنم و سمندریان پس از تاملی طولانی پذیرفت و از آن روز به بعد مشکل من زیادتر شد؛ طوری که گاهی پشت صحنه زارزار گریه میکردم و میگفتم: «این دیگر کیست؟! من با چه کسی ازدواج کردهام؟! این اصلا سمندریان دیگری است!
*در هنگام کارگردانی شخصیت و اخلاق سمندریان صد درصد تغییر میکرد. شنگله و کشاورز مرا دلداری میدادند و به سمندریان میگفتند: «این قدر سرش داد نزن. هرچه داد داری سر ما بزن. این اولین کار هما با توست. هنوز نمیداند با تو چه طور باید کار کند.
*سرانجام با تمرینات فراوان نقش «آلیس» را در نمایشنامه «بازی استریندبرگ» بازی کردم، که اجرای خوبی هم از کار درآمد. هرگز این اولین تجربه را از یاد نمیبرم. تجربه گران و خوبی برای کارهای بعدیام شد. حقیقتش این است که در تئاتر بود که من نیمه دیگر حمید سمندریان را شناختم.
فردی که مانع از اجرای ما در تئاترشهر شد
*سمندریان خیلی دوست داشت که «گالیله» را کار کند. ما تمرینات خود را در تالار وحدت شروع کرده بودیم و ذوق و شوق این کار را داشتیم که زمزمههایی آمد مبنی بر اینکه رئیس آنجا که نامش یادم نیست، گفت که من تا زنده هستم نمیگذارم این نمایش اینجا اجرا شود. ما توجهی نکردیم و به کارمان ادامه دادیم تا اینکه روزی نگهبان آنجا جلوی سمندریان را گرفت و گفت که باید آلبوم عکسی از خانمهایی که با شما همکاری دارند براساس همان پوششی که قرار است بازی کنند، درست کنید تا رئیس ببیند. خیلی به سمندریان برخورد و عصبی شد و تا خانه پیاده آمدیم. سمندریان گفت که من دیگر پایم را آنجا نمیگذارم؛ دارند به من و گروهم رسما توهین میکنند.
*تصمیم گرفتیم شغلمان را عوض کنیم. باید از یک جایی زندگی خود را اداره میکردیم. آن موقع خیلی از بچههای تئاتری و جوانها دور و برمان بودند و با ما همکاری داشتند. یک رستوران باز کردیم. البته فقط ناهار میدادیم؛ اما غذاهایمان واقعا خوشمزه بود. آنجا پاتوق همه بچههای تئاتر شده بود. ما یک آشپز و یک دستیار آشپز حرفهای داشتیم، اما بقیه، همه از همکاران گروه سمندریان بودند.